شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۲۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
و سپس صدای سیلی به هوا رفت و تا چند ثانیه سکوت پا برجا بود. برگشتم و با تعجب برگشتم و به مامان که با دهان باز توی چهارچوب در مانده بود نگاه کردم. آهسته زمزمه کردم:
-مامان بابای آهو؟
سرش را تکان داد و دستش را به نشانه ی سکوت بالا آورد. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Rezvan
00بی نظیر بوددد😍